شهيد حجت الاسلام صادقى در سال 1315 در خانواده اى كشاورز در روستايى محروم به نام «گرمه» جاجرم از توابع بجنورد پا به عرصه حيات گذاشت. در هفت سالگى داغ مادر برسينه گرفت و در جوانى مرگ برادر و خواهر جوان خود را با ديده تأثر و اندوه در پيش داشت و در نتيجه مسؤوليت بازماندگان بر دوش وى افتاد. در ده سالگى آغاز به تحصيل علم نمود و به سرعت در اين راه موفّق گرديد. در كلاس درس، شاگردي نمونه از نظر اخلاق، درس و حتي در حل مسائل مشكل معلم خود را ياري مي نمود. در ميان مردم خوش نام و محبوب بود.
با آغاز بلوغ رسالت سنگين خويش را به تمام معني احساس كرد و به قول پسر خاله اش مؤذن معروف روستا بود. در ماه مبارك رمضان مردم با اذان او افطار مي كردند و با اذان او روزه را آغاز مي نمودند.
شب ها تا سحر به عبادت و دعا مشغول بود و روزها دوستانش را به عبوديت خداوند و اخلاق نيكو سفارش مي نمود. سرانجام مردم روستا مصرانه از پدرش درخواست نمودند كه او را به حوزه علميه روانه سازد. در همان روستا مدتي را نزد شيخ حسينعلي معزي تحصيل مقدمات نمود. بعد از دو سال جهت ادامه تحصيل به مشهد مقدس مهاجرت و نزد اساتيد مبرز آن زمان: آقايان اديب نيشابوري، حاج آقا مدرس، آيت الله شيخ هاشم قزويني، آيت الله شيخ مجتبي قزويني و آيت الله العظمي ميلاني رضوان الله عليهم تلمذ نمود. شهيدي كه بالاخره مصلحت آن ديد كه در دوره ظلمت و جهل بي خبري از دين، كه طاغوت زمان سعي مي نمود حوزه هاي علميه را نزد دانشگاه ذليل و بي ارزش جلوه دهد از حوزه وارد دانشگاه شود.
ابتدا پس از اخذ درجه ليسانس به تدريسش در دبيرستان هاي نطنز و توابع تهران و پس از اخذ فوق ليسانس و درجه دكترا در فقه و مباني اسلامي، در دانشكده الهيات دانشگاه مشهد به تدريس و ترويج مباني و معارف اسلامي پرداخت.
در سال 1345 با خانواده محترم و معتقد به مباني مذهب و اصيل ازدواج نمود. از اين شهيد بزرگوار دو پسر به نامهاي محمد و علي و يك دختر به نام فاطمه به جا مانده است. به علت محبت شديد نسبت به خاندان عصمت عليهم السلام، مشهد مقدس را به عنوان مهمترين پايگاه در جوار حضرت ثامن الحجج صلوات الله عليه و دانشكده الهيات را به عنوان سنگري براي تبليغ و نشر اسلام انتخاب نمود. شهيد صادقي را شايد بتوان بنيانگذار بحث آزاد و مناظره با تمام فرق غير اسلامي در اين اواخر دانست كه بدون ترديد از موفق ترين شخصيتها در اين راه به شمار مي رود. هدايت يك فرد را به فرموده قرآن، هدايت و حيات تمامي انسانها مي دانست (ومن احياها فكانما احيا الناس جميعا. آيه 32 مائده). توحيد را، آغاز و انجام هر بحث و مناظره و شناخت صحيح و دقيق آن را مهمترين نقطه عطف زندگي انسان ها مي دانست. وي معتقد بود كه تا خداشناسي و توحيد كامل و صحيح نباشد هيچ يك از مباني اسلام در جايگاه خود قرار نمي گيرد و براي شناخت دقيق و صحيح توحيد جز از طريق استفاده از روايات و اخبار صحيح ائمه عليهم السلام راهي نيست و كليه نكات مبهم و تاريك و غامض توحيد منحصرا از اين راه و روش روشن مي گردد. آن چنان كه توحيد و ولايت معصومين عليهم السلام دو حسن حصين و غير قابل انعكاس اند. يكي بدون ديگري موجب بي ارزشي، گمراهي، انحراف و هلاكت است. اين شهيد بزرگوار براي اثبات و نشر حقايق اسلام كه گويي مذهب با روح پاك او عجين گرديده بود به هر جا و مكان از دورافتاده ترين روستاها تا قلب شهرها، ميادين و مدارس شهرهاي مختلف مي رفت.
بحث با هر فردي اعم از بي سواد، مبلغ، دانشمند و نيز مسيحي، يهودي، زرتشتي، ملحه و .... نزد او ضروري و لازم بود، گويي هشام زمان بود و زبان گويا و جاذب و قاطع معصوم. براي اثبات مدعاي خويش كه معارف اسلام بود از سهل ترين روش ها براي افراد كم اطلاع تا پيچيده ترين طريق استدلال براي دانشمندان بهره مي جست (كلم الناس علي قدر عقولها).
شهيد بزرگوار از تولد تا شهادت رنج كشيد، رنج خانواده و رنج اسلام. فردي دلسوز و مهربان، دوستدار محرومين و ايتام و در عين حال بردبار، متين، زاهد، متقي و نسبت به همه متواضع و متبسم بود. او به علت مباني اعتقادي، نسبت به رهبر كبير انقلاب امام خميني علاقه اي وافر در سينه داشت. بارها مي گفت: بدون شك اين انقلاب مقدمات ظهور حضرت مهدي (عج) را فراهم مي كند. انقلابي كه نه تنها خاورميانه بلكه سراسر كره زمين را به لرزه انداخته و تمامي طاغوتيان را متوحش و سرگردان نموده است.
شهيد صادقي با اصرار علماي بزرگ و محترم مشهد كانديدا و نماينده مردم مشهد در مجلس شوراي اسلامي (در همان مرحله اول) بود. به عنوان عضو فعال كميسيون فرهنگ و آموزش عالي در سنگر مجلس در خدمت اسلام بود تا سرانجام در واقعه انفجار دفتر مركزي حزب جمهوري اسلامي در تهران به درجه رفيع شهادت نائل گرديد.
گوشه اي از زندگاني شهيد و جريان شهادتش از زبان همسر او:
من با معرفي يكي از دوستان در تهران (سال 1345) با ايشان ازدواج كردم، در طول زندگي جز صفا و صميميت و طهارت نفس و بزرگواري از او نديدم. او كه خود سه يتيم به جا گذاشت، سخت نسبت به ايتام رئوف و مهربان بود، هفت يتيم برادر را هميشه با دقت و مراقبت سرپرستي مي نمود. در حد توان به مخارج درمان بيماران چه فاميل و چه ديگران كمك مي كرد، هر جا فقير و دردمند و نيازمندي مي شناخت بي درنگ خود را يار و مددكار او مي دانست و بي تفاوتي در اين رهگذر را گناهي بزرگ مي شمرد. ماهيانه مقداري از حقوق خود را به طور مستمر در اختيار مؤسسات خيريه مي گذاشت تا به نيازمندان برسانند كه اين جريان را حتي بعد از شهادت با وصيت نامه خود استمرار بخشيد. سخت علاقمند بود كه فرزندانش در علوم اسلامي و معارف حقه جعفري تلاش و جديت نمايند. با اينكه در منزل تا نيمه هاي شب به مطالعه و نماز و دعا مشغول بود، اگر نيمه شب فرزند شير خوارش گريه مي كرد او را نوازش و با تهيه شير او را سير می کرد و مي خوابانيد تا اينكه همسرش با آسودگي خاطر استراحت كند.
يكي از دوستان متقي و نزديك او نقل مي كرد كه دكتر صادقي گاهي كه مشكلات و سوالات ديني لاينحل برايش رخ مي داد، آنها را در كاغذي يادداشت و مشغول نماز و توسل به امام زمان (عج) مي گرديد و بعد از اتمام نيايش جواب مشكل را در زير آن كاغذ نوشته شده مي يافت.
در بعضي از مجالس دعا به خصوص دعاي كميل حالات خاصي به او دست مي داد و گاهي اشاره مي كرد كه عطر خاصي را استشمام مي كنم. سخت دلباخته امام زمان (عج) بود. در اكثر مجالس از ظهور قريب الوقوع و حوادث قبل از ظهور سخن مي گفت. اگر مي شنيد در دورافتاده ترين روستا سخصي از ناحيه مقدسه امام زمان (عج) مطلب خاصي دارد يا مورد عنايت حضرت قرار گرفته در اولين فرصت به ديدار او مي شتافت تا موضوع را از زبان خود او بشنود. شيفتگي و اشتياق او نسبت به ساحت مقدس حضرت وصف ناپذير است. انقلاب اسلامي را مقدمه ظهور آن حضرت مي دانست. تلاش بي امان او چه در سنگر بحث و سخنراني بر اساس همين اعتقاد بود، حتي مسافرت او به مصر و سوريه، مكه و كربلا كه از طرف دانشكده الهيات مشهد ترتيب داده شد، به منظور جستجو و طلب مولايش بود و با همين شوق و تمنا به دیار باقی شتافت و به همسر و فرزندان و دوستانش ادامه همين راه را سفارش مي نمود.
آري همسرم هميشه با روحيه قوي و شاد به سراغ حوادث مي رفت و سخت تلاشگر و كوشا بود. يك شب گفت: با مسئولان مؤسسه انتشاراتي عهد بسته ام كه اگر امشب اين كتاب را به پايان نرسانم ماشين پيكان خود را به آن مؤسسه هديه نمايم. آن شب موفق گرديد كتاب را به پايان رساند، و آماده چاپ نمايد.
اما ساعت 15/9 شب هفتم تيرماه سال 1360 بود، از طبقه سوم آپارتماني كه 24 نماينده مجلس شوراي اسلامي در آن سكونت داشتند ناگهان ضجه و شيون همه فضا را گرفت، عده اي از پاسداران به سرعت آنجا را ترك و به سوي دفتر حزب جمهوري اسلامي شتافتند.
محمد فرزند شهيد نيز در آنجا با ايشان بود و ما همچنان تا صبح مضطرب و نگران بوديم تا اخبار صحيح برسد. اضطرابي همراه با توكل و رضا و تسليم به درگاه خداوند كريم، شبي به درازای يك عمر، شبي پر از دلهره و تشويش، تا اينكه سپيده دم مطلع گرديد و بعد از اذان صبح و ادای نماز به سرعت به طرف بيمارستان رفتيم. در آنجا ناگهان پاسداري به ما نزديك و تسليت گفت. گويي صبر و استقامت جاي همه چيز را گرفت، بلا درنگ گفتم: شهادت آرزوي هميشگي همسرم بود، گوارايش باد و اين بزرگترين افتخار من در زندگي است.
پيكر مطهر شهيد با اصرار عده اي ازبزرگان به خصوص نماينده محترم امام در مشهد با چند تن ديگر از يارانش به مشهد منتقل و در صحن آزادي در غرفه 5 با استقبال و تشييع كم سابقه مردم حق شناس شهيد پرور مشهد و شهرستان ها در جوار مرقد مولا و سرورش حضرت رضا سلام الله عليه به خاك سپرده شد. بعد از دفن از وصيت نامه او هم مشخص شد كه سفارش ايشان همين بوده كه در كنار تربت پاك و ملكوتي شهيد غريب مظلوم اهل بيت عصمت (ع) به خاك سپرده شود، و چه نيكو انتخاب مكان در زمان حيات و ممات.