سید حسین بسیار مطالعه میکرد و پیرامون موضوعات انسان ساز اسلام به تحقیق و پژوهش میپرداخت.
یکی از زمینههای تحقیقاتی او، آشنایی با شخصیتها و متفکران جهان اسلام بود و در نامهای که در پیش دارید کاوش خود را درباره علامه اقبال لاهوری بیان میدارد.
حسین از ایام نوجوانی در هر جمع و محیطی که قرار گرفت محور جمع میشد و دیگران را تحت تأثیر قرار میداد. در مدرسه، در محله، در دبیرستان و حتی در زندان رژیم شاه. او سعی میکرد برای اطرافیان، اقوام، برادران و خواهران خود پیام و ارتباط فرهنگی داشته باشد.
در همین ارتباط در ایامی که دانشجوی دانشگاه مشهد بود، برای بسیاری از اقوام، دوستان، برادران و خواهران خود نامه مینوشت و در نامههای خود، مخاطبین را به فکر و مطالعه دعوت میکرد.
او با تلاش مستمر به دنیای باشکوه اندیشه راه مییافت و دیگران را نیز به آن دنیای سراسر شور و زیبایی، دعوت میکرد.
نامههای حسین به دوستان و اقوام بسیار بوده و ایشان در همه نامهها، مخاطبین را به اندیشه و فکر و مطالعه دعوت مینمود.
در زمانی که حسین دانشجوی سال اول بود، (سال۱۳۵۶) و خواهرش زهره، در مقطع راهنمایی درس میخواند، حسین در نامه خود از خواهرش میخواهد که در این پژوهش با او همکاری کند. حسین خود اهل تحقیق بود، اما جالب است که از خواهر نوجوان خود هم میخواهد که اهل تحقیق و مطالعه باشد.
متن نامه چنین است:
خواهر عزیز، زهره
پس از اهداء سلام، رسیدن به فلاح را برایت آرزو میکنم.
سخن با تو خواهر عزیزم نتیجه کار تحقیقی است که یک هفته است شروع کردهام. امیدوارم که تو هم به من کمک کنی و در این مسیر مطالعاتی با من همکاری کنی، که خود میدانی ما در این دوران حساس از تاریخ زندگی اسلام چه مسئولیت سنگینی بر دوش داریم و باید تمام همت و فکر و نیروها و استعدادها را بسیج کرد و در زنده کردن مفاهیم عمیق و انسان ساز اسلام فعالیتی را آغاز کنیم و این رسالت را به نسل آینده همچون یک امانتدار پاک بسپاریم. به هر جهت میخواهم از یک مرد بزرگ، فیلسوف و روشنفکر جهان شرق و سرزمین های اسلامی در قرن بیستم بگویم: علامه اقبال لاهوری. کتابهای بسیاری در مورد این شخصیت بزرگ نوشته شده از جمله کتاب ارزندهای که دکتر درباره او نوشته ولی هیچکدام از این کتابها مانند سخنان خود او و دیوانش، معرف عمق درک و ایمان و روح بلند پرواز او نیست.
بخش اول کتاب دیوان اشعار فارسی مولانا علامه اقبال تحت عنوان «اسرار خودی» میباشد که چند شعری از آن را انتخاب کرده به تو اهداء میکنم. باشد که خود عمیقاً آن را مطالعه کنی.
خود
کلمه خودی به معنای وسیعی بکار رفته و به معنی میل و آرزوی بلعیدن و بخود جذب کردن است. عالیترین شکل این معنی عبارت است از ایجاد ارزش ها و ایدهآلها و کوشش در راه تحقق آنها. او رمز بزرگ توحید را در وحدت همین «خود»ها میداند.
از خودی طرح جهان ریختند دلبری با قاهری آمیختند
منکر حق نزد ملا کافر است منکر خود نزد من کافرتر است
اقبال در منظومه اسرار خودی که به یقین اساس اندیشه وی را تشکیل میدهد چگونه راه یافتن به مقصد کمال را مینمایاند و پیوستن به ذات باری تعالی را میآموزد. او درباره فلسفه خودی این حدیث عمیق «من عرف نفسه فقد عرف ربه» را طرح کرده است.
پیکر هستی ز آثار خودی است هرچه میبینی ز اسرار خودی است
خویشتن را چون خودی بیدار کرد آشکارا عالمی پندار کرد
صد جهان پوشیده اندر ذات او غیر او پیداست از اثبات او
عجم بحرست ناپیدا کناری که در وی گوهر الماس رنگ است
ولیکن من ندانم کشتی خویش به دریایی که موجش بی نهنگ است
میشود پرده چشم پرکاهی گاهی دیدهام هر دو جهان را به نگاهی گاهی
وادی عشق بسی دور و دراز است ولی طی شود جاده صد ساله به آهی گاهی
در طلب کوش و مده دامن امید ز دست دولتی هست که یابی سر راهی، گاهی
در جهان مانند جوی کوهسار از شیب و هم فراز آگاه شو
با مثال سیل و بی زنهار فارغ از پست و بلند راه
قبای زندگانی چاک تا کی چو موران آشیان در خاک تا کی
به پرواز آو شاهینی بیاموز تلاش لانه در خاشاک تا کی
وجود کوهسار و دشت و در، هیچ جهان فانی «خودی» باقی، دگر هیچ
دگر از شنگرو منصور کم گوی خدا را هم براه خویشتن جوی
«بخود» گم بهر تحقیق «خودی» شو انا الحق گوی و صدیق «خودی» شو
خدایا، زمانی تو را جستجو میکردم خود را میدیدم. اکنون بخود مینگرم ترا در مییابم.
برون از ورطه بود و عدم شو فزونتر زین جهان کیف و کم شو
خودی تعمیر کن در پیکر خویش چو ابراهیم معمار حرم شو
همانگونه که رسالت ابراهیم ساختن خانه خدا و پایه گذاری توحید بود، تو رسالت داری که خود را براساس وحدت بیافرینی تا بتوانی یک انسان موحد باشی.
ناموس ازل را تو امینی، تو امینی دارای جهان را، تو یساری تو یمینی
ای بنده خاکی تو زمانی تو زمینی صهبای یقین در کش و از دیر گمان خیز
ای غنچه خوابیده چو نرگس نگران خیز کاشانه ما رفته به تاراج غمان خیز
از ناله مرغ چمن از بانگ اذان خیز از گرمی هنگامه آتش نفسان خیز
از خواب گران، خواب گران، خواب گران خیز از خواب گران خیز
نهنگی بچه خود را چه خوش گفت به دین ما حرام آمد کرانه
به موج آویز و از ساحل بپرهیز همه دریاست ما را آشیانه
ان الله یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم
خدا آن ملتی را سروری داد که تقدیرش بدست خویش بنوشت
به آن ملت سروکاری ندارد که دهقانش برای دیگری کشت
میارا بزم بر ساحل که آنجا نوای زندگانی نرم خیز است
بدریا غلط و با موجش درآویز حیات جاودان اندر ستیز است
من آن پروانه را پرواز دانم که جانش سخت کوش و شعله نوش است
غزالی با غزالی درد دل گفت از این پس در حرم گیرم کنامی
به صحرا صید بندان در کمیناند به کام آهوان صبحی نه شامی
امان از فتنه صیاد خواهم دلی از اندیشهها آزاد خواهم
رفیق گفت: ای یار خردمند اگر خواهی حیاط اندر خطر زی
دمادم خویشتن را بر فسان زن ز تیغ پاک گوهر تیزتر زی
خطر تاب و توان را امتحان است ممکنات جسم و جان است
فرستنده، برادرتان حسین از مشهد